سپهرجونسپهرجون، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

کودکانه های سپهر

عروسک من

عزیزدل مامان روزهای زمستون داره باسرعت سپری میشه وبه بهارنزدیکترمی شه وبا گذشت هرروز تو بزرگتروشیطون تر می شی این روزادایم دلت می خواد یه نفر بشینه وباهات حرف بزنه وبازی کنه وتو هم براش بخندی گاهی هم توی تشک بازیت مشغول لگدپرونی می شی باهرلگدی که می زنی عروسکابه حرکت درمیان وتو هیجانی می شی ومحکمتر ضربه می زنی بعضی وقتها هم باهاشون حرف می زنی جدیدا دستت رو دراز می کنی تا بگیریشون البته با مشت بسته.ازتفریحات مورد علاقه دیگه ات هم دست خوردنه اون هم به طریقه دو مشتی با چنان اشتهایی دست می خوری که آدم هوس می کنه یه کم دست بخوره ببینه چه مزه ای میده .وقتی باهات پخ پخ بازی می کنم با صدای بلند می خندی وقتی هم من با صدای بلند بهت می خندم از خنده ری...
16 بهمن 1392

پسردوست داشتنی من

                         مامانی من دیگه خشک شدم لطفا منو بیار پایین         ای بابا خوشتیپی هم دردسر داره ها همش ازم عکس می ندازن                     آخه این چه عروسکاییه من دارم همشون از خودم بزرگترن اههههههه            ...
27 دی 1392

آغوسپهر

        پسرم داره آواز می خونه :آغووووووووووووو اونغههههههههه اوووووووو        آماده شدم بلیم بلف بازی       شکارلحظه ها      می زنم تو مخت ها     شوخی کردم بابا     مدل جدید خوابیدن سپهرخان ...
10 دی 1392

یلدا مبارک

      پسرنازم اولین یلدا شما رفتیم خونه باباحمید وهمه دورهم بودیم وطبق معمول همیشه همه دور شماجمع شده بودن وباهات بازی می کردن تو هم باخنده هات دل همه رو بردی      ...
1 دی 1392

واکسن دو ماهگی

پسرنازم امروز دوماهه شدی قلبونه خنده هات بشم روزبه روز خوش اخلاق تر می شی دیگه اخمالو نیستی امروز نوبت واکسن دو ماهگی بود کلی استرس داشتم بابایی سرکار بود وطبق معمول خودم تنهایی بردمت مرکزبهداشت وقتی خانمه می خواست واکسن بزنه به من گفت تا پاهات رو نگه دارم اصلا دلم نمیومد نگاه کنم رومو برگردوندم یه دفعه صدای جیغت بلند شد خیلی دردت اومد وقتی اومدم باهات حرف بزنم تا آروم بشی دیدم خودم دارم گریه می کنم زودی بغلت کردم تا کسی نفهمید رفتیم بیرون از اونجارفتیم خونه مامان جون زودتر از اونی که فکر می کردم پات خوب شد پسرم خیلی قویه بوس ...
23 آذر 1392
1